روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.کسی نه شاخه گلی می آورد نه برایش میخندیدند و نه میگریستند وقتی رفت همه آمدند.برایش دسته گل آوردند سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود
بارانی باشید...
پلاناریا
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 ساعت 03:15 ب.ظ
قصیده می شوم اگر تو تشنه شنیدنی... به اوج میرسم اگر تو بی قرار دیدنی... بیا که در هوای تو از نو نفس تازه کنم... بیا که این حماسه را با تو پر اوازه کنم.. کلید این کهنه قفس... ظهور یک نگاه توست.. مسافر خسته نفس . . تشنه جان پناه توست... سکوت را بهانه کن که عشق خواندنی شود.. .بخوان که از صدای تو ترانه ماندنی شود.........
دل من ناآرام... دیده ام بارانی همه زندگیم بسته ی او بود و نبود... لحظه ای غافل از اندیشه ی من.
باورم نیست هنوز سر قبرش نه گلی کاشته ام.. نه به سنگش شعری. من گمان می کردم زندگی شیرین است.. زندگی با همه بیهودگیش در پناهش چقدر شیرین بود. *** چه میشه کرد عمرها خیلی کوتاه.. ما هم همه مرده پرست...
جرم:::
نفس کشیدن!
محکوم به:::
زندگی..........
هی ول
قصیده می شوم اگر تو تشنه شنیدنی...
به اوج میرسم اگر تو بی قرار دیدنی...
بیا که در هوای تو از نو نفس تازه کنم...
بیا که این حماسه را با تو پر اوازه کنم..
کلید این کهنه قفس...
ظهور یک نگاه توست..
مسافر خسته نفس . .
تشنه جان پناه توست...
سکوت را بهانه کن که عشق خواندنی شود..
.بخوان که از صدای تو ترانه ماندنی شود.........
چی بگم؟؟؟!!!
سلام همه چیزخیلی عالی بود
ای ول ی سری به ما بزن
موفق باشی!!!
منتظرم...
دل من ناآرام...
دیده ام بارانی
همه زندگیم بسته ی او بود و نبود...
لحظه ای غافل از اندیشه ی من.
باورم نیست هنوز
سر قبرش نه گلی کاشته ام..
نه به سنگش شعری.
من گمان می کردم
زندگی شیرین است..
زندگی با همه بیهودگیش
در پناهش چقدر شیرین بود.
***
چه میشه کرد عمرها خیلی کوتاه.. ما هم همه مرده پرست...
سلام ! خیلی جالبه ! اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزنید ! البته لطفا
تولد ...
زندگی ...
مرگ ...
سه واژه غریبی که نمیدانیم چیستند ...!!!!!!...