-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 14:23
به دلیل مشکلاتی که بلاگ اسکای داره یعنی دم به دقیقه یا هک میشه یا فیلتر میشه به وبلاگ سابقم توی بلاگفا باز میگردم.صدای باران را فراموش نکنید و همچنان یاور لحظات بارانیم باشید... WwW.Sedaye-Baran.BlogFa.Com .
-
مطلبی از وبلاگ « ناقوس »
یکشنبه 16 مردادماه سال 1384 16:17
سلام دوستان.امیدوارم همتون خوب باشید. شما رو نمیدونم ولی بارها برای من اتفاق افتاده که با بعضی ها اولین جملات که رد و بدل کردم کل کل و دعوا بوده ولی بعد طرف مقابل تبدیل به یکی از دوست های صمیمی ام و یا تبدیل به کسی شده که رابطه خوبی باهاش برقرار کردم.امروز میخوام یکی از این دوستان رو بهتون معرفی کنم.وقتی با این دوست...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 18:40
مهمترین سرگرمی من تماشا کردن فیلم است.تنها سرگرمی که در واقع بخشی از زندگیم شده.بخشی که تقریبا جدا کردنش از زندگیم شاید غیر ممکن باشه.این که عاشق فیلم هستم به این معنی نیست که تحمل هر فیلمی رو دارم یا اینکه با همه نوع فیلم میتونم رابطه بر قرار کنم.راستش نه من نه کس دیگه ای فکر نکنم بتونه هر نوع فیلمی رو دوست داشته...
-
درختان
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 02:52
بر اساس تاریخ تولدتان درخت مورد نظر را انتخاب کنید و در لیست پایین آن را پیدا نموده و خصوصیات اخلاقی خود را مشاهده کنید. تاریخ تولد درخت مربوطه تاریخ تولد درخت مربوطه ۲۴تیر تا ۳مرداد درخت نارون ۲۲دی تا ۴ بهمن درخت نارون ۴ تا ۱۳ مرداد درخت سرو ۵ تا ۱۴ بهمن درخت سرو ۱۴ تا ۲۲ مرداد درخت سپیدار ۱۵ تا ۱۹ بهمن درخت سپیدار...
-
نداره
جمعه 7 مردادماه سال 1384 22:31
سلام ۱- فکر نمیکردم اینقدر از طرحی که تو وبلاگ گذاشتم کم استقبال بشه.فکر میکردم واسه وبلاگ نویسها مهم باشه که تعداد کامنتهاشون افزایش پیدا کنه.ولی مثل اینکه اینطوری نیست.به هر حال من کار خودمو کردم.یعنی فکرمو عملی کردم.حالا اینکه کسی باهاش حال نکرده .... ۲- تصمیم دارم از این به بعد وبلاگم رو زود به زود آپ کنم.دیگه...
-
همکاری وبلاگ نویسان
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 13:56
سلام خدمت تمامی اعضای دنیای بزرگ اینترنت مخصوصا وبلاگ نویسان. برای من و هر کس دیگه ای توی این دنیای بزرگ یعنی اینترنت یک خونه کوچک داره مهمترین چیز بازدید از خونه اش هست.همیشه دوست داره که افراد زیادی بیان و از خونه اون دیدن کنند و در موردش نظر بدن.دوستی داشتم و دارم که چند وقت پیش تصمیم به انجام کاری گرفت که از نظر...
-
صد رنگی
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1384 01:57
سلام نمیدونم با چه کلمه ای شروع کنم به نوشتن.نوشتن سخت نیست ولی بعد از مدتی سکوت شروع دوباره و نوشتن حرفی تازه خیلی سخته. اول میخوام از دلیل اینکه چرا توی این مدت ننوشتم حرف بزنم.راستش با خودم عهد کردم که یک مدت چیزی ننویسم.دلم نمیخواست بنویسم چون داشتم با چشم باز به دنیا نگاه کنم.به دنیایی که توش زندگی میکنم مخصوصا...
-
دو نیمه ی رویا
جمعه 3 تیرماه سال 1384 17:20
سلام. ۱-- دو سه روزی میشه که از سفر برگشتم.ولی راستش باز هم بهونه ای برای نوشتن نداشتم.خوشبختانه یا متاسفانه من خیلی دیر بهونه واسه نوشتن پیدا میکنم واسه همین هست که دیر به دیر وبلاگم آپ میشه.به هر حال الان اون بهونه رو پیدا کردم. میخوام یکم از سفری که رفته بودم بگم.همیشه سفر ها پر از خاطره است.مخصوصا اگر برای دیدن...
-
عنوان ندارد!!!
یکشنبه 22 خردادماه سال 1384 01:06
۱-- بعضی وقتها وقتی دارم وبلاگهای دیگه رو میخونم بعد از خوندنشون به خودم میگم اینایی که وبلاگ دارن همه یه چیزی بارشونه.یکی عشق سیاسته و فقط دوست داره به اینو اون گیر بده.یکی آخره شعره.یکی وبلاگ درست کرده که توش واسه دانلود آهنگ بزاره(خوشبختانه تعداد این افراد روز به روز در حال زیاد شدنه).خلاصه اینکه هرکی یک دلیلی واسه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 خردادماه سال 1384 20:04
ایستاده ام با قامتی غروبین در انتظار رسیدن رفتن تو مانده ام حیران در چگونه گذراندن فصل غربت تو میروی و من به ظاهر مانده ام اما دلم با تو راهی شد شاید که کمی از احساس غربتم بکاهد ویا کمی از غربت لحظه هایم کم کند می آیی میدانم در نگاهت در چشمانت میخواندم با آهنگی پر امید کاش میشد دستهایم را پر از معنای نگاهت میکردم و بر...
-
عشق من
سهشنبه 3 خردادماه سال 1384 01:00
همیشه از اینکه عاشق بشم میترسیدم.اگر چه عاشقت بودم ولی سعی داشتم مخفی کنم.حتی از خودم.به خودم میگفتم که نه عاشقش نیستی فقط دوستش داری.ولی بعضی وقتها احساسم از دوست داشتن بیشتر میشد.این موقع ها به خودم میگم خوب حتما خیلی خیلی دوستش داری در حالی که میدونستم این احساس خیلی بزرگتر از دوست داشتن است.هرکسی هم که میگفت عاشقی...
-
بهونه
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 01:25
دلم هرچی بخواد بهش میدم.هرکاری میکنم تا بهونه تو رو نگیره.هرکاری میکنم تا متوجه دوری تو از من نشه.هر کاری میکنم تا تو رو از من نخواد.ولی نمیشه.هیچی نمیتونه جای تورو پر کنه.هیچی و هیچ کسی نمیتونه تو باشه.هیچی و هیچ کس نمیتونه اینقدر پاک و ساده باشه مثل تو.حتی فرشته ها.تو از همه ی فرشته ها واسه من پاک تری.حتی از همه...
-
مرگ...
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1384 15:15
روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.کسی نه شاخه گلی می آورد نه برایش میخندیدند و نه میگریستند وقتی رفت همه آمدند.برایش دسته گل آوردند سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود بارانی باشید...
-
تولد
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 23:18
برای روز میلاد تن من نمیخوام پیرهن شادی بپوشی به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من نمیخوام از گلهای...
-
ممنوع!!!!!!!!!!!
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1384 13:31
تو مثل اون گل رزی هستی که چیدنش ممنوعه تو مثل اون سیب سرخی هستی که خوردنش ممنوعه تو مثل اون چشمه ای هستی که نوشیدن از اون ممنوعه تو مثل نیازی هستی که ارضا کردنش ممنوعه تو مثل کتاب شعری هستی که خوندنش ممنوعه تو مثل اون فرشته ای هستی که پرستشش ممنوعه تو عشقی هستی که رسیدن بهش ممنوعه بارانی باشید.....
-
City Of Angel
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 23:58
می خوام براتون قصه بگم.قصه ی عشق یک فرشته.فرشته ی ما میون آدم ها بود ولی آدم ها نمیتونستند ببیننش مگر اینکه خودش بخواد.فرشته ی قصه ی ما مشغول زندگی روزمره و کارهایی بود که از طرف خدا براش در نظر گرفته شده بود.ولی روزی عاشق نگاهی شد.عاشق اشک و گریه کردنی شد.ولی عاشق نگاه یک آدم.کم کم خودشو به عشقش نشون داد.ولی عشقش...
-
فرصت بودن با تو.....
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1384 03:20
<><><>ای تو جاری توی رگهام صدای پای نفسهام<><><> <><><>ای که بوی تو رو داره لحظه های خواب و رویام<><><> <><><>فرصت بودن با تو اگه حتی یک نفس بود<><><> <><><>برای باور بودن همه چیزو همه کس...
-
سنگ و شیشه
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1384 22:39
با هم حرف میزدیم که بدون هیچ دلیلی حرفمون به سنگ و شیشه کشید. از من پرسید: تا حالا شده که یک سنگی به شیشه دلت بخوره و اون رو بشکونه و بعد روش راه برن تا خورد خورد بشه؟ گفتم: برام اتفاق افتاده . ولی من باز این تکه های قلب شکسته ام را کنار هم چیده ام و قلبی تازه درست کرده ام . ولی آن سنگ باز دلم را شکست. این بار راحت...
-
یک کامنت زیبا
دوشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1384 01:33
آگنی اگر عشق را از پاکی باران و گذر باد در امان می داری پس بدان که آن عشق مانند مرداب متعفن و مانند اجسام کهنه و فرتوت می شود پس اگر خود بارانی هستی نباید به عشق چتر را هدیه کنی و بخاطر آن پاکی باران را با گناه ( آتش ) ملحق نمایی . پس در معنای این اکسیر جادویی و این تیغ دو دم تامل وتعمق کن تا مبادا آنرا یا آن تو را...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 فروردینماه سال 1384 10:07
به عشق تو عشق چیز خاصی است Love is a special thing یک رفت و آمد نیست Its not a come and go عشق تنها یکبار بر تو حادث میشود Love only happens to you once اما واقعی است But for real عشق آن هنگامی است که تنها بدان می اندیشی Love is when you only think که او کجاست؟ About where she is عشق چون معجزه است Love is like a...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 09:23
این یکی از قشنگترین و با معناترین عکس هایی است که تو این یک هفته دیدم.احساسی که از نگاه کردن به این عکس بهم دست میده احساس ترس است.دوست دارم نظر شما رو در مورد این عکس بدونم.امیدوارم احساسی که بعد از نگاه کردن دقیق به این عکس دارید مثل احساس من نباشه.برام بنویسید چه حسی دارید بارانی باشید...
-
با عشق چه زیباست
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1384 23:21
با عشق چه زیباست! چقدر خوب است کسی باشد تنهایی هایت را بااو تقسیم کنی. شادی هایت را و غصه هایت را ..کسی که همیشه کنارتو است.کنار تو راه میرود. کنار تو نفس میکشد.لمس گرمای تن او . لمس گرمای دستان او ، نفسهای او را حس کردن ، طپش قلبش را شنیدن. که این ،لمس زندگی است. همیشه کسی هست که برای خوشحال کردنش نقشه بکشی. همیشه...
-
دروغ
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 08:28
کاش میشد وقتی کسی دیکته می گوید، دروغ را به جای چیز دیگری ننویسیم. کاش معلم ادبیات می گفت صدبار از دروغ بنویسید تا شکلش یادتان نرود. کاش معلم خط روی تخته دروغ را در اندازه های مختلفش می نوشت. و معلم نقاشی دروغ را می کشید. و با یک قلم موی قلابی، آنقدر رنگهای بنفش و زرد به آن میزد که تهوع بیاورد. کاش معلم طبیعی دروغ را...
-
عشق
جمعه 5 فروردینماه سال 1384 22:02
این روزها عشق همه جا هست.این روزها عشق رو همه جا میتونی پیدا کنی.روی صندلی های یک پارک خلوت.روی تنه ی درختان همون پارک.توی کوچه های تاریک و خلوت.توی ماشین هایی که توی همین کوچه ها پارک شدن.آویزون از کوله پشتی دختران.روی میز و نیمکت های همین درختران و پسران.روی کارتهایی که بین دخترا و پسرا رد و بدل میشه.آویزون از...
-
اولین مطلب سال ۸۴
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 18:29
دیشب وقتی آخرین مطلب سال ۸۳ رو مینوشتم خوشحال بودم.خوشحال بودم از اینکه یک سال دیگه تموم شد و به خاطره ها پیوست.الان که دارم اولین مطلب سال ۸۴ رو مینویسم ناراحتم.ناراحتم از اینکه چگونه این سال را پشت سر بگذارم.وقتی نزدیکهای سال تحویل بود به این فکر میکردم که مردم تو این لحظه چه چیزی از خداشون میخوان تا توی سال جدید به...
-
آخرین مطلب سال ۸۳
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 23:14
سلام دوستان.من هم مثل بقیه وبلاگ نویسان یعنی مثل تمامی دوستانم اومدم تا برای آخرین بار در سال ۸۳ وبلاگ رو آپ کنم . راستش این چند وقتی که بلاگ اسکای قاطی کرده بود کلی حرف داشتم که نشد اینجا بنویسم.الان سعی میکنم یک اشاره های کوچیک بهشون بکنم اول اینکه من همزمان با این وبلاگ وبلاگ دیگری هم در بلاگفا با همین اسم دارم که...
-
(_____Indecent Proposal_____)
شنبه 22 اسفندماه سال 1383 09:30
سلام. دلم میخواد وبلاگم رو آپ کنم ولی نمیدونم چی بنویسم.نمیخوام بنویسم که دیشب چی خوردم یا فلانی جون خیلی دوست دارم همین.دوست دارم از یک موضوعی بنویسم که وقتی کسی اونو میخونه ازش استفاده ی کوچولو ببره. دلم میخواد به این سوالی که ازتون میپرسم دو سه دقیق فکر کنید.سوالم اینه:اگر شما یک همسر زیبا داشته باشید و عاشق همدیگه...
-
هیچ وقت تنهات نمیزارم!!!!!
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 01:42
دو ساعت بود که پیش همدیگه بودیم.توی آغوش هم.شش ماه بود که همدیگرو ندیده بودیم.دلمون میخواست تا میتونیم توی این دو ساعت از زندگی لذت ببریم.دلمون میخواست که تو این دو ساعت توی دنیای عاشقانه ای که ساخته بودیم زندگی کنیم. .ولی افسوس که این دو ساعت مثل لحظه ای گذشت.کم کم باید از همدیگه خدا حافظی میکردیم.روی تخت دراز کشیده...
-
کابوس
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 15:01
تاریکی همه جا را فرا گرفته یود.نوری که از پنجره به داخل اتاق میتابید نشون دهنده یک شب مهتابی بود. تنها صدایی که فضای خونه رو پر کرده بود صدای نفس هایش بود.خیلی تند نفس نفس میزد. محکم در آغوش گرفته بودش.تمامی صورت و گردن اون رو غرق بوسه میکرد.گرمایی را روی گوش خود حس کرد. صدای آرامی در گوشش با محبت و با لحنی پر از...
-
آئینه
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 14:57
روبروش ایستاده بود.توی چشمهاش ذل زده بود.غم رو میشد توی چشمهاش که از شدت گریه قرمز شده بود دید.ازش متنفر بود ولی یک ذره دوستش داشت.اون هم به خاطر این بود که بهش عادت کرده بود.باهاش زندگی کرده بود. داشت اونو با حرفهایی که بقیه در موردش میزنن مقایسه میکرد.همیشه وقتی اینکارو میکرد به این نتیجه میرسید که هرچی بقیه میگن...