صد رنگی

سلام
نمیدونم با چه کلمه ای شروع کنم به نوشتن.نوشتن سخت نیست ولی بعد از مدتی سکوت شروع دوباره و نوشتن حرفی تازه خیلی سخته.
اول میخوام از دلیل اینکه چرا توی این مدت ننوشتم حرف بزنم.راستش با خودم عهد کردم که یک مدت چیزی ننویسم.دلم نمیخواست بنویسم چون داشتم با چشم باز به دنیا نگاه کنم.به دنیایی که توش زندگی میکنم مخصوصا به آدم های این دنیا.من قبلا چشم هام رو به روی اون چیزهایی که دوست داشتم باز نگاه میداشتم.دنیا رو اونجوری نگاه نمیکردم که هست.اونجوری نگاه میکردم که دوست داشتم.از همه مهم تر اینکه توجه زیادی به آدم های این دنیا نمیکردم.کاری به این نداشتم که فلان کس چه رازی تو دلش داره.ولی چند روزی هست که نگاه هام به این آدم ها تغییر کرده.باورش سخته که توی همین چند روز چه چیزهایی دیدم .چیزهایی که واقعا درک اونها برام خیلی سخت بود.کسانی رو دیدم که خیلی راحت توی زندگی مشترک به اونی که یک عمر باهاش زندگی کردن خیانت میکنن.کسانی رو دیدم که چندین سال تا توان داشتند اشتباه کردن ولی میخوان که در عرض یک روز بخشیده بشن.کسانی رو دیدم که خیلی راحت برادر فروشی میکنن در مقابل مقام درجه .کسانی رو دیدم که خیلی راحت به ریشه های زندگی خودشون تبر میزنند بدون اینکه ترسی از فروپاشی این درخت داشته باشن.اینها چیزهای تازه ای شاید برای شما نباشه ولی برای من هست.برای من که نمیدونستم همچین آدم هایی اطرافم رو گرفته اند.آدم های که «صد رنگ» هستند و همیشه اونی نشون میدن که نیستن.وقتی فکر میکنم یک آدم چقدر میتونه در طول روز رنگ عوض کنه سرم گیچ میره.واقعا چرا؟مگه آدم با یک رنگی دیده نمیشه؟دوست دارم جواب این سول رو شما بدید...
 
بارانی باشید...

نظرات 6 + ارسال نظر
شکوفه پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ق.ظ http://haramedelam.blogsky.com

سلام ... بطور تصادفی وبلاگت رو پیدا کردم .. متنهای قشنگی داری ... بابت سوالت باید بگم که این دوره زمونه خیلی سخته پیدا کنی آدمی که فقط یه رو داشته باشه .. همه مردم دورو شدن .. خدا عاقبت همه بخیر بگذرونه .. در پناه حق

کاکتوس پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 ق.ظ http://cactus.blogfa.com

بلوغی رو که بهش مبتلا شدی، تبریک میگم. خیلی خوبه که به درجه ای نائل شدی که دیگه بتونی از بیرون به آدما نگاه کنی. بتونی رنگ عوض کردنشون رو ببینی.
میدونی توجیه من چیه؟ آدما رنگ عوض میکنن چون میخوان نون رو به نرخ روز بخورن. اگه همیشه یه رنگ باشی، خیلی جاها با مشکل مواجه میشی. خیلی جاها تحویلت نمیگیرن. خیلی جاها آدم حسابت نمیکنن. خیلی جاها نمی بیننت.
الان ماجرای حذفم از تربیت بدنی یادم افتاد. این یه نمونه است در مقیاس خیلی کوچیک. یادت هست که؟
بهرحال خوشحالم که برگشتی. جای کامنتات خالی بود...

ع.ع پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ب.ظ http://paradias.blogsky.com

سلام.
بگذار عظمت در نگاه توباشد نه در ان چه که بدان مینگری .
نمیدانم از کیست شاید آندره ژید یا کس دیگری مهم نیست ولی زیباست.
از آشنایی با وب شما ونوشته هایت خوشحال شدم.
به امید موفقیت ودیداری مجدد.
اگه اجازه بدی من وب شما رو لینک میکنم در صورت موافقت به من اطلاع دهید ممنون.
ع.ع

Forgotten One پنج‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 05:38 ب.ظ

عزیز من. رنگ عوض کردن تنها راه برای بقاست. حتی جهان رو هم که ببینی هر سه ماه رنگ عوض می‌کنه دیگه چه برسه به آدما. تقدیر یک روز با تو روراسته و یه روز بهت خنجر می‌زنه. پس هیچ چیز باقی تو این دنیا نیست که برات رنگ عوض نکنه. توهم کم‌کم به اینا عادت می‌کنی و چندلایه زیستن رو یاد می‌گیری. خوب می‌نویسی و دیر آپ می‌کنی. یکم زودتر آپ کنی مام بیشتر باهات آشنا می‌شیم.

علیرضا یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:03 ب.ظ http://hamidhami.blogfa.com

سلام .وبلاگ زیبایی داری.از این که از علاقه مندان به صدای حامی هستی خیلی خوشحالم. توی سایت برو .این سایت
درباره خود حامی هست.حتما سر بزن

کیانا چهارشنبه 11 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:24 ب.ظ

سلام من هم به نوعی همین مشکل تو رو دارم نمیدونم چرا این قدر ادما باید دو رو باشن دیگه خسته شدم بهت حق می دم و درکت می کنم منو تو غمت شریک بدون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد