ایستاده ام
با قامتی غروبین
در انتظار رسیدن رفتن تو
مانده ام حیران در چگونه گذراندن فصل غربت تو
میروی و من به ظاهر مانده ام
اما دلم با تو راهی شد
شاید که کمی از احساس غربتم بکاهد
ویا کمی از غربت لحظه هایم کم کند
می آیی میدانم
در نگاهت در چشمانت میخواندم با آهنگی پر امید
کاش میشد دستهایم را پر از معنای نگاهت میکردم و بر گردنت می آویختم
تا این احساس برای همیشه در تو بماند

عشق من

همیشه از اینکه عاشق بشم میترسیدم.اگر چه عاشقت بودم ولی سعی داشتم مخفی کنم.حتی از خودم.به خودم میگفتم که نه عاشقش نیستی فقط دوستش داری.ولی بعضی وقتها احساسم از دوست داشتن بیشتر میشد.این موقع ها به خودم میگم خوب حتما خیلی خیلی دوستش داری در حالی که میدونستم این احساس خیلی بزرگتر از دوست داشتن است.هرکسی هم که میگفت عاشقی میگفتم نه فقط دوستش دارم .چند بار بهت گفتم که عاشقتم ولی یا زیاد جدی نبود یا اینکه روی حرفم تاکید نکردم.نمیخواستم عاشقت باشم چون میدونم یک روزی تنهام میزاری.ولی دیگه خسته شدم.میخوام فریاد بزنم که عاشقت هستم.حتی اگر تا ابد تنهام بزاری.عزیزم اینقدر خوبی که دوست داشتن لایقت نیست.هر چند عشق من هم برای فرشته ای مثل تو کمه ولی بیشترین چیزی که میتونم بهت بدم همینه.ببخش اگر کمه.ببخش اگر باز هم مجبوری مثل همیشه سلیقه ی بد منو تحمل کنی و هدیه ام رو قبول کنی!!!!!

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
حتی اگر مرا از یاد ببری
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که دوستت دارم
دیوانه وار عاشقت شدم
چرا که مهربانی را در تو دیدم
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم
سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با مژگانت اشاره ای کنی
فرسنگها را خواهم پیمود
چرا که شب عشق بسیار طولانی ست
و قلبم در آرزوی تو می سوزد
آنگاه که از برابر  دیدگانم دور شوی
خورشید وجودم پنهان می گردد
ابر های غم و اندوه مرا در بر می گیرد
و به دنیای غریبی می برند
همیشه در قلبم حضور داری
عشقت زندگیم را گلباران کرده است
تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز در کنارت طی کرده ام




بارانی باشید...

بهونه

دلم هرچی بخواد بهش میدم.هرکاری میکنم تا بهونه تو رو نگیره.هرکاری میکنم تا متوجه دوری تو از من نشه.هر کاری میکنم تا تو رو از من نخواد.ولی نمیشه.هیچی نمیتونه جای تورو پر کنه.هیچی و هیچ کسی نمیتونه تو باشه.هیچی و هیچ کس نمیتونه اینقدر پاک و ساده باشه مثل تو.حتی فرشته ها.تو از همه ی فرشته ها واسه من پاک تری.حتی از همه اونها قشنگتری.ولی وقتی نمیتونم این فرشته ی قشنگم رو ببینم و حتی نمیتوم صدای نازشو که بیشتر از هر صدای دیگه ای شنیده ام بشنوم دلم بهون ی تو رو میگیره.آخه چه کار کنم؟بهش چی بگم.خیلی سخته که یک بچه رو از مادرش جدا کنی.دل من مثل اون بچه ای است که از مادرش جدا کردن.دلم محتاج آغوشی است که تو از محبت براش درست کردی.تو از من خیلی پاک تری.تو پیش خدا از من خیلی عزیز تری.پس به خدا بگو.بگو که ما رو از هم جدا نکنه.بگو دوست داشتنت پاکه.هرچند که به خاطر این علاقه گناه کردی ولی بگو که به خاطر من بوده.به خدا بگو.از آرزوی من براش بگو.بگو که بزرگترین آرزوی من داشتن تو هستش.بگو که اگر تو رو بهم بده دیگه هیچی نمیخوام.بگو که قول میدم بدترین جا برای این فرشته ی زمینیش آغوش گرمم باشه.بگو  که چقدر دوستت دارم.همه ی اینها را به خدا بگو تا تو رو از من نگیره.چون اگر بگیره دیگه طاقت بهونه گیری های دلم رو ندارم.

 اومدی مثل یک رویا توی شبهای بی ستاره ام
نرو دیگه ماه روشن تا ابد بمون کنارم
تو شدی دار و ندارم شدی مرحم واسم دردهام
به تماشات که نشستم شده بودی همه دنیام
مثل دریا با صراحت منو از غصه بریدی
عمر غم رسید به آخر تا که بی پروا رسیدی
تو یک ناجی عزیزی که خدا اونو به من داد
اینو یک حس حقیقی تو دلم میکنه فریاد



بارانی باشید...