بهونه

دلم هرچی بخواد بهش میدم.هرکاری میکنم تا بهونه تو رو نگیره.هرکاری میکنم تا متوجه دوری تو از من نشه.هر کاری میکنم تا تو رو از من نخواد.ولی نمیشه.هیچی نمیتونه جای تورو پر کنه.هیچی و هیچ کسی نمیتونه تو باشه.هیچی و هیچ کس نمیتونه اینقدر پاک و ساده باشه مثل تو.حتی فرشته ها.تو از همه ی فرشته ها واسه من پاک تری.حتی از همه اونها قشنگتری.ولی وقتی نمیتونم این فرشته ی قشنگم رو ببینم و حتی نمیتوم صدای نازشو که بیشتر از هر صدای دیگه ای شنیده ام بشنوم دلم بهون ی تو رو میگیره.آخه چه کار کنم؟بهش چی بگم.خیلی سخته که یک بچه رو از مادرش جدا کنی.دل من مثل اون بچه ای است که از مادرش جدا کردن.دلم محتاج آغوشی است که تو از محبت براش درست کردی.تو از من خیلی پاک تری.تو پیش خدا از من خیلی عزیز تری.پس به خدا بگو.بگو که ما رو از هم جدا نکنه.بگو دوست داشتنت پاکه.هرچند که به خاطر این علاقه گناه کردی ولی بگو که به خاطر من بوده.به خدا بگو.از آرزوی من براش بگو.بگو که بزرگترین آرزوی من داشتن تو هستش.بگو که اگر تو رو بهم بده دیگه هیچی نمیخوام.بگو که قول میدم بدترین جا برای این فرشته ی زمینیش آغوش گرمم باشه.بگو  که چقدر دوستت دارم.همه ی اینها را به خدا بگو تا تو رو از من نگیره.چون اگر بگیره دیگه طاقت بهونه گیری های دلم رو ندارم.

 اومدی مثل یک رویا توی شبهای بی ستاره ام
نرو دیگه ماه روشن تا ابد بمون کنارم
تو شدی دار و ندارم شدی مرحم واسم دردهام
به تماشات که نشستم شده بودی همه دنیام
مثل دریا با صراحت منو از غصه بریدی
عمر غم رسید به آخر تا که بی پروا رسیدی
تو یک ناجی عزیزی که خدا اونو به من داد
اینو یک حس حقیقی تو دلم میکنه فریاد



بارانی باشید...

مرگ...

روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند.کسی نه شاخه گلی می آورد
نه برایش میخندیدند و نه میگریستند
وقتی رفت
همه آمدند.برایش دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند
شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود




بارانی باشید...

تولد

برای روز میلاد تن من نمیخوام پیرهن شادی بپوشی
به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سر مستی بنوشی
برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی
منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من
نمیخوام از گلهای سرخ و آبی برایم تاج خوشبختی بیاری
به ارزش های ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری
بذار از داغیه دستای تنهات بگیره حرم گرما بسترمن
بذار با تو بسوزه جسم خسته ام ببینی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نیاز زنده موندن بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگر خواستی بیای دیدن من
که من بی تو نه آغازم نه پایان تویی آغاز روز بودن من
نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من



فردا روزیه که من متولد شدم.روزی که قدم به این دنیا گذاشتم.دنیایی که تا قبل از اینکه تو بیای تو زندگیم همه اش زشتی بود.ولی وقتی تو اومدی از بس که زیبا بودی زشتی ها پا به فرار گذاشتند.ای کاش میتونستم فقط یک آرزو بکنم و بر آورده بشه.اون موقع بود که آرزو میکردم تو پیشم بودی تا با بوسیدن لبهای تو بهترین هدیه عمرم رو بگیرم.








بارانی باشید...