عنوان ندارد!!!

۱-- بعضی وقتها وقتی دارم وبلاگهای دیگه رو میخونم بعد از خوندنشون به خودم میگم اینایی که وبلاگ دارن همه یه چیزی بارشونه.یکی عشق سیاسته و فقط دوست داره به اینو اون گیر بده.یکی آخره شعره.یکی وبلاگ درست کرده که توش واسه دانلود آهنگ بزاره(خوشبختانه تعداد این افراد روز به روز در حال زیاد شدنه).خلاصه اینکه هرکی یک دلیلی واسه نوشتن و زنده نگه داشتن وبلاگش داره.ولی من چی.بارها از خودم پرسیدم که «‌ واسه چی مینویسی؟» ولی نتونستم جوابی بدم.ولی وقتی فکر کردم واسه « کی‌ » مینویسم اولین و تنها چیزی که به ذهنم رسیده این بوده که واسه « تو » مینویسم.واسه « تو » ی که میدونم مخاطب من توی این نوشته ای ولی این متن رو نمیخونی.واسم اهمیتی نداره.فقط میخوام بنویسم تا خودمو خالی کرده باشم.میخوام حرفهایی رو بنویسم که گفتنش بهت سخته.میخوام اون چیزایی رو بنویسم که اگه بهت بگم مسخره ام میکنی و میگی اینو از کی یاد گرفتی؟؟؟؟؟؟.خلاصه اینکه آقا یا خانومی که داری وقتت رو تلف میکنی و این وبلاگ رو میخونی میخوام بهت بگم که اینجا حرفهایی نوشته میشه که نه به سیاست ربطی داره نه به فلسفه نه به هیچ چیز دیگه.حرفهای اینجا همه رنگ قرمزی عشق و سیاهیه جدایی و غم دارن.اگه دنبال این هستی که ببینی کی رای میاره یا اینکه دوست داری موزیک دانلود کنی توی این وبلاگ نگرد.

۲-- ببخشید چند وقتی آپ نکردم(هرچند واسه کسی هم مهم نبود.به جهنم که آپ نکردی).دلیلش امتحانات و اینجور چیزها نبود.راستش نه حرفی واسه زدن داشتم نه بهونه ای واسه نوشتن.تا امشب.امشب اومدم وصیت نامه بنویسم(اینم از فواید پیشرفت علمه دیگه.وصیت نامه ی اینترنتی اونم از نوع وبلاگیش).اومدم بگم که فردا میخوام برم یکجایی که واسه من بهترین جای دنیاست.جایی که اونی واسه خاطرش نفس میکشم توی هوای اونجا نفس میکشه.میخوام برم ببینمش و تنهایی هام و غصه های این مدتی که ازش دور بودم رو توی چشمهای سیاهش دفن کنم.واسم دعا کنید.دعا کنید حداقل تا وقتی که ندیدمش مشکلی واسم پیش نیاد.اگر هم پیش اومد پیام های تسلیتتون رو توی کامنت هاتون بزارید اگه اون دنیا وقت شد چکشون میکنم!!!!

راستی ببخشید بدون سلام شروع به حرف زدن کردم.معمولا عادت ندارم زیاد سلام بدم.بعضی وقتها مامانم تشبیه ای واسه این عملم به کار میبره که کاملا به جاست



بدون شرح.بی ربط.بی معنی.بی محتوا.بی...!!!!!!!!!!!!
                   

ایستاده ام
با قامتی غروبین
در انتظار رسیدن رفتن تو
مانده ام حیران در چگونه گذراندن فصل غربت تو
میروی و من به ظاهر مانده ام
اما دلم با تو راهی شد
شاید که کمی از احساس غربتم بکاهد
ویا کمی از غربت لحظه هایم کم کند
می آیی میدانم
در نگاهت در چشمانت میخواندم با آهنگی پر امید
کاش میشد دستهایم را پر از معنای نگاهت میکردم و بر گردنت می آویختم
تا این احساس برای همیشه در تو بماند

عشق من

همیشه از اینکه عاشق بشم میترسیدم.اگر چه عاشقت بودم ولی سعی داشتم مخفی کنم.حتی از خودم.به خودم میگفتم که نه عاشقش نیستی فقط دوستش داری.ولی بعضی وقتها احساسم از دوست داشتن بیشتر میشد.این موقع ها به خودم میگم خوب حتما خیلی خیلی دوستش داری در حالی که میدونستم این احساس خیلی بزرگتر از دوست داشتن است.هرکسی هم که میگفت عاشقی میگفتم نه فقط دوستش دارم .چند بار بهت گفتم که عاشقتم ولی یا زیاد جدی نبود یا اینکه روی حرفم تاکید نکردم.نمیخواستم عاشقت باشم چون میدونم یک روزی تنهام میزاری.ولی دیگه خسته شدم.میخوام فریاد بزنم که عاشقت هستم.حتی اگر تا ابد تنهام بزاری.عزیزم اینقدر خوبی که دوست داشتن لایقت نیست.هر چند عشق من هم برای فرشته ای مثل تو کمه ولی بیشترین چیزی که میتونم بهت بدم همینه.ببخش اگر کمه.ببخش اگر باز هم مجبوری مثل همیشه سلیقه ی بد منو تحمل کنی و هدیه ام رو قبول کنی!!!!!

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد
حتی اگر مرا از یاد ببری
و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که دوستت دارم
دیوانه وار عاشقت شدم
چرا که مهربانی را در تو دیدم
با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم
سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با مژگانت اشاره ای کنی
فرسنگها را خواهم پیمود
چرا که شب عشق بسیار طولانی ست
و قلبم در آرزوی تو می سوزد
آنگاه که از برابر  دیدگانم دور شوی
خورشید وجودم پنهان می گردد
ابر های غم و اندوه مرا در بر می گیرد
و به دنیای غریبی می برند
همیشه در قلبم حضور داری
عشقت زندگیم را گلباران کرده است
تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز در کنارت طی کرده ام




بارانی باشید...